امروز چهل و یک روز از رفتنش گذشت... دلتنگشم خیلی دلتنگشم.. هروقت دلتنگش میشم عکسشو رو صفحه ی گوشیم نگا میکنم...ولی گریه نمیکنم خیالم از بابتش راحته... مث یه مادری ام که بچش برا تحصیل رفته باشه یه کشور عالی... چه حسی داره.. فک کنم به خودش هیچ اجازه ی گریه ی زیاد نمیده چون بچش اونجا راحته.. دختر منم 16 ماه اذیت شد.. تشنج کرد.. درسته 16 ماه تلاشش هدر رفت.. حداقل کاش از اول اذیت نمیشد... درسته این 16 ماه من بهشتو باهاش تجربه کردم ولی اون جز درد هیچی تجربه نکرد. درسته برا من خوب بود.. دلی کاش حدااقل از اول میرفت.. کاش همون 4 روزگیش که گفتن زنده نمیمونه میرفت نه الان که خاطرش از زندگی این دنیا سرنگ و عمل جراحی و داروهای تلخ و درد و درد و درد بود... آخ یه دارویی داشت دکتر گفته بود این پاکسازی میکنه بدنشو و بالا میاره. نترسین.. من داروشو کشیدم که بدم.. با بوش عق زدم.. یه قطره چشیدم.. به قرآن میگم طعم زهرمار میداد..هرچی بعدش آب خوردم اون طعم نرفت.. آخرش ازروش غذا خوردم که بره.. فقط یه قطره.. ولی به آلا یه استکان دادم از اون... وقتی که خورد و بالا آورد یجوری گریه میکرد و قرمز شده بود... ما خوشحال بودیم آلا داره خوب میشه.. چوت قدرت گریه نداشت تااونموقه... ولی بااین دارو انقدررر گریه کرد که سرخ شده بود درد داشت درد.. تو بیمارستان پاشو پرستارا سوزوندن چند لایه از پوستش رفت بخاطر تزریق اشتباه دکتر پوست گفت باید پیوند پوست شه.. هرروز پانسمانشو با کمک پرستار عوض میکردیم جیغ میکشید دختری که توان گریه نداشت.. شیر خشکشو انقدر بهش دارو اضافه میکردم صورتی میشد... من چجوری جواب این بچه رو بدم چرا ظلم کردم چرا چرا چرا... فقط این عذاب وجدانو دارم تا قبل این هرکی میگفت چرا براش تلاش میکنی میگفتم خوب میشه دخترم... عروس شدنشو میبینم ازش نوه دار میشم یروز... الان چی بگم بگم کرده بودمش موش آزمایشگاهی که آخرش از درد بره😭😔خدایا کمکم کن