بعد عروسی فرح و مجید مجید به سربازی رفت و مامانم کار میکرد و ۱۳ ساله مستاجر بودن اثاث کشی داشتن خانواده مجید اصلا کمک نمیکردن پدر فرناز خیلی مادرشو دوست داشت روی مادرش کاملا حساس بود مامان فرناز خیلی ساکت مظلومه هیچی نمیگفت
حالا سه سال بعد فرناز بدنیا اومد خانواده پدریش به فرناز توجه نکردن و انگار نوه اشون حساب نکردن مادر فرح خانم خیلی به فرناز که نوزاد رسیدگی میکرد فرح خانم شاغل بود توی شرکت نیمه دولتی کار میکرد پدرم بعد از خدمت سربازیش توی شرکت برق مشغول به کار میشد
خلاصه فرناز دو سالش شد خیلی با نمک و گوگولی بود هرچی مادر و پدرش صداش میزدن کمتر میشنید یا نشنید پدر فرح خانم گفت دخترت گوشاش نمیشنوه بره دکتر گوش شاید طوری نشه فرح با حرف پدرش خیلی ناراحت شد