به اصرار شوهرم اومدیم خونه برادرشوهر خواهرش که تو یه شهر دیگس.ما اومده بودیم نزدیک شهرشون کاری داشتیم شوهرم گیرداد گفت حالا که تا اینجا اومدیم خونه اونا هم بریم هر چی گفتم آخه داداش شوهر خواهرت هست زیاد با ما رفت و آمد ندارن زشت هست گفت باید بیای و کلی دعوام کرد.حالا که رفتیم خونشون زنش با بلوز تنگ و کوتاه و شلوار لی و آرایش اومده نشسته روبروی همسرم حرف میزنه و بلند بلند میخنده.هر ده دقیقه هم میگه شام چی میل دارین ولی اصلا خبری از شام نیست فقط نشسته روبروی شوهرم و حرف میزنه.حالا مشکل من شام نیستا مشکلم رفتارش هست.
اصلا من رو آدم حساب نمیکنه. به بهانه خواب کردن بچه اومدم اتاق.صدا خندش داره میاد