استادم یک ماه پیش قرار خواستگاری گذاشت و چهار روز دیگه قراره بیان امروز بعد از کلاس بهم گفت بمون کارت دارم بعد از اینکه همه رفتن گفت من یه سری حرف ها دارم که فکر کردم قبل از خواستگاری بزنم بهتره بقیش رو هم روز خواستگاری میگم گفت بریم یه جای مناسب بعد که رفتیم کافی شاپ گفت من مادرم رو توی دنیا با هیچ زنی عوض نمی کنم گفت من می خوام اگر خدا خواست و ما با هم ازدواج کردیم مثل من به مادرم احترام بگذاری بعد گفت باید هیچ وقت نماز و روزه تو فراموش نکنی تا اینجاش خیلی تعجب نکردم ولی از حرف آخرش خیلی خجالت کشیدم گفت مادرم خیلی دلش می خواد یک سال بعد ازدواجم بچه داشته باشم چون سال بعد چهل سالشون میشه وقتی اینا رو گفت در حالی که من داشتم آب میشدم پا شد که بریم موقع خداحافظی گفت روی اینا فکر کن و اگر میتونی به اینا عمل کنی بهم خبر بده پنج شنبه بیاییم