2733
2734

این‌ها بخشی از اظهارات جوان ۲۳ ساله‌ای است که در سال ۹۵ به اتهام قتل همسر صیغه‌ای خودش دستگیر شده بود. وی درباره سرگذشت خود گفت:

همه چیز از متلک گویی خیابانی شروع شد.یک روز وقتی از سرکار به منزل بازمی گشتم در نزدیکی محل زندگی مان با زن جوانی که در حال عبور بود روبه رو شدم و به اومتلک گفتم. آن زن در پاسخ این متلک به طرف من برگشت و لبخند زد. همین لبخند مرا به سوی او کشید به طوری که در کنارش قرار گرفتم و شماره تلفنم را به او دادم اگرچه فکر نمی‌کردم این ماجرا به یک ارتباط خیابانی کشیده شود، اما خیلی زود آن زن با من تماس گرفت و این گونه ارتباط تلفنی ما با ابراز علاقه به یکدیگر آغاز شد. در مدتی بسیار کوتاه ارتباط تلفنی ما به دیدار‌های حضوری انجامید به گونه‌ای که هر روز بیشتر به آن زن وابسته می‌شدم. وقتی خانواده ام در جریان این ماجرا قرار گرفتند به شدت مرا سرزنش کردند آن‌ها معتقد بودند که باید دست از این ارتباط خیابانی بردارم و طبق آداب و رسوم ازدواج کنم، ولی من این حرف‌ها را نمی‌فهمیدم و تنها به آن زن جوان مطلقه فکر می‌کردم که یک سال هم از من بزرگ‌تر بود. خلاصه روابط ما آن قدر صمیمانه شد که به پیشنهاد آن زن پاسخ مثبت دادم و قرار شد اوبه عقد موقت من درآید، ولی آن زن با توسل به حیله و نیرنگ، از ناآگاهی من سوء استفاده کرد و در محضر صیغه دایمی بین ما ثبت شد. من هم با مهریه ۱۴ سکه بهار آزادی او را به عقد خودم درآوردم تا نزد بستگانش سرشکسته نشود. بعد از ازدواج خانه‌ای را برای او اجاره کردم و خودم نزد پدر و مادرم ماندم. اما هنوز چند ماه بیشتر از ماجرای ازدواج مان نگذشته بود که مدعی شد باید نام او را در شناسنامه ام ثبت کنم به او گفتم ما به طور موقت با هم ازدواج کرده ایم چگونه باید نام تو را در شناسنامه ام ثبت کنم؟ ولی او فریاد زد من صیغه دایم تو هستم و باید این کار را انجام بدهی! تازه فهمیدم چه بلایی بر سر خودم آورده ام، که به همین خاطر اختلافات ما آغاز شد و کارمان به کلانتری کشید. درگیری و مشاجرات ما هر روز شدت می‌گرفت و همسرم برای آن که مرا تحت فشار بگذارد یا غرور و غیرت مرا تحریک کند می‌گفت که با افراد دیگری ارتباط دارد. همین موضوع باعث شد تا سوءظن‌های شدیدی در من به وجود آید. این وضعیت ادامه داشت تا این که روزی او را در کنار پسر جوانی دیدم و دوباره کارمان به کلانتری کشید. همسرم آن جا تعهد داد که بدون اجازه من جایی نرود و من هم متعهد شدم در کنارش زندگی کنم. ولی صبح روز بعد همسرم خواست به منزل خواهرش برود و بعد هم بر سر مزار مادرش فاتحه‌ای بخواند، اما من مخالفت کردم و به او گفتم هر کجا که می‌خواهی بروی خودم تو را می‌برم! با این حال او اصرار داشت به تنهایی به منزل خواهرش برود و همین موضوع به درگیری بین ما انجامید! ناگهان همسرم دسته جاروبرقی را برداشت که با آن مرا بزند من هم لگدی به پهلویش زدم که سرش به لبه برآمده کنار حمام برخورد کرد. دیگر چیزی نمی‌فهمیدم با شال دور گردنش او را خفه کردم و سپس موضوع را به برادر بزرگ ترم اطلاع دادم و از او مبلغی پول خواستم سپس با برادرم نزد یکی از دوستان او رفتیم تا در حمل جسد به ما کمک کند. بعد از این ماجرا جسد را با پتو داخل پژوی برادرم گذاشتیم و من به خانه بازگشتم برادرم و دوستش به همراه دو برادر دیگرم جسد را درون باغی در منطقه بینالود دفن کردند و ۱۰ ماه بعد نیز دوباره بقایای جسد را از آن جا بیرون آوردند و سوزاندند.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

یا خدا چقدر آدم های وحشتناک ی بودن رفتن بقایای جسد و در آوردن سوزاندن

برام جای ترس و وحشت و نگرانی داره ک همچین چیزای اتفاق افتاده 

درونگرا.سکوت.مهربون.منطقی.تو نی نی سایت نه طرف حق و میگیرم نه ناحق چون قضاوت کار خداست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز