نه اتفاقا پونزده سالم بود بابام فوت کرد.بعدش هم کار میکردم هم درس میخوندم.
قبل از فوت بابامم زندگیمون خیلییییی معمولی بود.حتی ماشینم نداشتیم ولی خیلی با آبرو بودیم
خونمون بزرگ بود مامانم فروخت بنده خدا یه اپارتمان کوچیک گرفت از پولش چهار تا جهاز و چهار تا سیسمونی خیلی معمولی گرفت
داداشام طفلیا خودشون خرج عروسیشونو دراوردن
میدونی ما خواهر برادرا خودساخته بار اومدیم.عزت نفس داشتیم.هیچوقت یادم نمیاد حسرت کسی رو خورده باشم.میگفتم اون داره بمن چه زندکی اونه