۳۴ سالمه؛ مجرررررد؛ ترس از بالا رفتن سن و عواقبش به یک طرف نیاز زیاد عاطفی به ازدواج از طرف دیگه
واقعا دلم میخواد ازدواج کنم؛ اما نمیدونم چرا قسمتم نمیشه؛ بالا رفتن سن ؛ مجرد بودن ؛ و نگاه های سرزنش بار دیگران و طعنه و کنایه ها که بدجور دلم را می سوزونه خیلییی اعتماد به نفسم را گرفته
بدجور ناامید و افسرده شدم
خسته شدم فکرم کار نمی کنه نمیدونم چکار کنم😢😭
خیلی ختم و دعا هم در این مورد برداشتم ولی نتیجه ای نداشت😭😭😭😭😭
لطفا نگید حالا ما که ازدواج کردیم چی شد
نیاز زیاد عاطفی خودم به ازدواج و نگاههای غمگین پدر و مادرم به من بدجور غصه دارم می کنه 😢😢😢😢😭😭😭😭😭