2703
2553
عنوان

شما چندوقت یه بار میرید خونه مامانتون؟

| مشاهده متن کامل بحث + 1242 بازدید | 146 پست
نمیدونم تا پردیس چقدر راهه میتونی چند روز چندروز بمونی و تو اون چند روز شوهرت به خونه مامانت رفت و ...

دوستم حدود ۴۰ دقیقه راهه ولی نمیشه خونه مامانم بمونم چون خواهرم با بچه های اونجا زندگی میکنن 

دیگه افتادم رو لج و لجبازی 😑😑

خخخخ عجبا 😁

چرا بعضیها وقتی جواب سوالی رو نمیدونن الکی کامنت میذارن؟با ذوق میایم اعلاناتو باز میکنیم که یکی پیدا شده جواب سوالمو میدونه بعد میبینیم یه چیز بی ربط گفته!

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

آخرین  باری ک رفتم 28 اسفند سال 97 یعنی پارسال بود .دیگه نرفتم...کاش خونش سر کوچم بود کاشش😢😢😢

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
2714
دوستم حدود ۴۰ دقیقه راهه ولی نمیشه خونه مامانم بمونم چون خواهرم با بچه های اونجا زندگی میکنن 

پس اگه بری دور بشی باید قید اونجا موندنو بزنی چون سختت میشه تو بارداری بخوای زود به زود صبح بری شب بیای مگر اینکه ماملنت بیاد پیشت که احتمالا نمیاد

به جای اومدن به تهران یک جایی مابین خونه بگیرین که به هردو جا نزدیک باشه هم خوبه

چرا بعضیها وقتی جواب سوالی رو نمیدونن الکی کامنت میذارن؟با ذوق میایم اعلاناتو باز میکنیم که یکی پیدا شده جواب سوالمو میدونه بعد میبینیم یه چیز بی ربط گفته!
هر روز

غبطه خوردم😟

چرا بعضیها وقتی جواب سوالی رو نمیدونن الکی کامنت میذارن؟با ذوق میایم اعلاناتو باز میکنیم که یکی پیدا شده جواب سوالمو میدونه بعد میبینیم یه چیز بی ربط گفته!
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز