پارت سوم
اون پسرا آمدن نشستن نیمکت اول .استاد رفت رو صندلی مخصوص خودش نشست . و بعد گفت:
~خب حالا شروع کنید به معرفی خودتون.از همین نیمکت اول.
یک پسری که کمی چاغ ولی باز جذابیت خودشو داشت بلند شد:
~امیر محمد تاجیک هستم 24سالمه
پسر وسطی که از اندام وزیدش میشد فهمید بدن سازی رفته بلند شد:
~محمد سالحی هستم24سالمه
و آخر هم اون پسر خوشتیپه بلند شد:
~سام یاد شهرامی هستم 24ساله
و بعد هم نوبت من و ترانه شد.
زنگ خورد و ما از کلاس خارج شدیم رفتیم طرف بوفه دانشگاه و دوتا قهوه گرفتیم .راه افتادیم تا رو یک نیمکت بشینیم تا قهوه بخوریم که یکی بهم تنه زد و همه ی قهوه ریخت رو لباسم .اون بیشعور حتی بهم نگاه نکرد و راه خودشو رفت.به طرفش رفتم و دیدم اونیکه بهم ننه زده سام یاده .عصبی گفتم :
~چطور تونستی بهم تنه بزنی و بعد معذرت خواهی هم نکنی.
اون پوزخند زد :
~شما کور بودید خانم شاهرخی .
.وا چه پرویی بود .اشغال میمون.
و راهشو گرفت و رفت.با عصبانیت داد زدم :
~عوضی خیلی اشغالی
اون حتی برنگشت نگاهم کنه
امیدوارم از پارت سوم رمانم خوشتون بیاد اگه خوشتون امد نظر بدید.ممنون دوستون دارم.