دلشوره گرفتم.خیلی نگدشت دوباره زنگ زد گفت به خانم همکارم بگو شب بیاد پیشت تنها نباشین ما امشب نمیایم.اخه همسایه هستیم
منم زنگ زدم اومد.دیگه تا آخر شب نخوابیدیم از فکر و خیال.
از همه چی حرف زدیم و اینکه خدا هیچ خونه ای رو بی مرد نکنه و فلان
یه جا بگو قال قضیه بکن
بلایکید
تصمیم گرفتیم باهاشون یه دعوای حسابی بکنیم اخه به زور جواب میدادن.
خلاصه شب با فکر و خیال خوابیدیم.
صبح باز زنگ زدن گفتن یه خرده کارمون مونده.تا طهر راه میافتیم
حدود ساعت یازده زنگ زد گفت الان حرکت کردیم.
تا شهرمون دو ساعت راهه.
من برا خورشتم برنج درست کردم و منتظر موندم
ساعت دوازده شد زنگ زدم دور و برش سکوت بود و صداش پخش میشد.
گفتم کجایین؟
گفت تو راهیم.
گفتم پس چرا دورت ساکته.
گفت راه بندونه.فعلا وایسادیم
لایک پولیز
از یه طرف شک به دلم افتاد و از طرفی دلشوره داشتم.
ساعت از یک گذشت خبری نشد و هنوز همونجا بودن
دیگه تصمیم گرفتم باهاش قهر کنم حسابی.
فقط یه پیام دادم گفتم سوگل آبمیوه میخواد.اومدی بگیر
گفت دیر میرسیم ولی چشم.
منم گفتم نپرسیدم کی میرسی'
فقط گفتم آبمیوه بخر.گفت باشه
دیگه ساعت دو شد دیدم نیومد ناهار خوردم.
عذای شوهرمو گذاشتم رو اجاق و خوابیدم.
ساعت سه و نیم بیدار شدم دیدم هنوز نیومده.
نمیدونین چه حالی شدم
گفتم من بیخیال نمیشم به زن رییسشون زنگ زدم گفتم شما خبر ندارین کی میان؟
اونم گفت شوهرم رفته.نگران نباش تا یه ساعت دیگه میرسن.چاییتو اماده کن.
منم که ذهنم رو به سمت خیانت رفته بود از این بابت خیالم راحت شد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
