خیلی ها در جریان تاپیکای قبلیم بودین
گفتم عاشق استادمم
امروز رفتم مطبش
خیلی بد برخورد کرد اعصابش بد بود
گفت نمرهه هاتونو دیدین
این چه نمره هابی هست اصلا چرا میایین دانشگاه واقعا خیلی بده نمیدونم ب شماها چی بگم چرا اینقدر زیادین اصلا تو فاز نیستین تو دنیای دیگه این البته خب شما خیلی بچه این کوچیکین معلوم نیست در اینده چی میشین
من همش با دکترا در ارتباطم دیگه اینجا هم نمیام اصلا
بعد هم با عصبانیت و پرویی یه مشت چی مسخره گفت و تموم کرد خیلی هم زود کردم بیرون
خیلی ناراحت شدم حس بدی بود احساس خیلی بدیه قلبم داره میترکه انگار اتیش گرفتم من این همه عاشقش بودم ولی اون چی ؟ به چشم بچه بدرد نخور نگام کرد وای که دارم میییمیرم
خدا نصیب هیچکس نکنه همچین حسی