ادامه ی تایپیک قبلی که گفتم کسی که دوسش داشتم برگشته
هر کاری کردم نشد،آخرش مجبور شدم برم پیش مادرش ،خداروشکر اونقدر زن عاقلی بود که حرفمو قبول کرد،بهش گفتم اینجوری هم زندگی من خراب میشه هم خودش
خداروشکر دیگه این قضیه تموم شد،مردم تو این وقت از استرس😭
یعنی یه لحظه ی خوش نداشتما ولی بالاخره تونستم😁