یه مثال میزنم..
سال اول ازدواجمون..شوهرم یه روز اومد گفت دوستام قرار گذاشتن.بریم مسافرت مجردی.بااین ک احتما میداد مخالفت کنم بازم پیشنهادشو داد ک منم اجازه بدم بره..اگ میگفتم نه. تا الان ک ۴سال گذشته عقدش تو دلش میموند همش اذیت میکرد.پس یه لحظه به اینده فکر کردم.گفتم باشه عزیزم برو باوجد اینکه میدونستم بینشون دختر هست.یعنی دوست دختر دوستاشم بودن.
سه روزه برگشت..کلی ام ازم تشکر کرد ک اجازه دادم بره.منم گفتم خوشحالم ک تو تو خوشحالی دیگ در موردش حرفی نزدم.یه ماه بعدش .باهاش قرار کافیشاپ گذاشتم.تیه موقعیت اروم مناسب دونستم ک درمودش صحبت کنم..یه حرفی انداختم ک مربوط به مسافرت باشه.بعد ناراحتیمو به روش اوردم..
ک من باوجود اینکه دوست نداشتم بدون من مسافرت بری اجازه داادم بری تا ناراحتیتو نبینم..دلم نمیخواست باعث ناراحت شدنت بشم.سال اول زندگیمون منو سهروز تنها گذاشتی..و ازت میخوام ک اگر احتیاج به این سفرهاداری.منم کنارت باشم.دوست ندارم ازت فاصله بگیرم.
بعد عید اون سال منو با بلیط سفر باکو سوپرایز کرد..بعد اون حتی یک بارهم بدون من مسافرت نرفت..اگر من نرمم نمیره..
شاید اگ دعوا میکردم میگفتم اگ میخواستی مجردی عشقو حال کنی چرا زن گرفتی مسلما از ازدواجش به کل پشیمون میشدو تو زندگی همش باهم بحث میکردم سر مسافرت رفتن.