خیلی خیلی پاک بودم تومجردیم چشمام برق خاصی از معصومیت داشت اینو همه حتی یکی از استادام هم سر کلاس به همه گفت،ولی چه فایده لایق کسی شدم که لایقم نبود،خیلی سختی تو زندگیش تحمل کردم امابی نتیجه وحالا بایه بچه،پریشب دمادم طلوع خورشید بود خواب بدی دیدم از خواب پریدم وگفتم برم شوهرمو بیدارکنم کارش دورش نشه رفتم دیدم یه گوشی دستشه وبی اندازه روش زوم بود چون همرنگ گوشی خودم وخودش بود شک نکردم وگفتم ا تو که بیداری واومدم بخوابم دیدم هم گوشی من وهم گوشی خودش کنار خودم بوده چون اون تو اتاق میخوابه،رفتم گفتم دستت درد نکنه منو خر حساب کردی باکی داشتی پیام بازی میکردی اون انکار کرد وکلازد به حاساکه تو خیالاتی شدی وکدوم گوشی ورفت سر کارش ،من دست وپام بی رمق شده بود ودیگه خواب بچشمم نیومد،بعد از کارش اومد من اصلا محلش ندادم ادم نماز خون ومعتقدیه ،رفت قران اورد دست گذاشت رو تک تک صفحه هش که من نه کسیو دارم ونه چیزی