دوسال ونیم با کسی ک دوسش داشتم باهم. بودیم قرار عقد داشتیم خانواده ها در جریان بودن تا اینکه مریض میشه و باهام خودش کات کرده ک من اذیت نشم.. خیلی سخته بعضی وقتا دیگه نمیتونم گریه کنم رویاهایی ک باهاش ساختم و خاطراتی ک باهاش داشتم خیلی اذیتم میکنن..خیلی نگرانشم
دچار افسردگی بودم یه مدت هنوزم آثارش هست روم
الان تو یه محیطی یه پسره رو میبینم بهش حس خوب دارم دوس دارم ببینمش.. از رفتاراش واسه خودم فکر خیال میبافم.. باز ک برمیگردم خونه بغض و گریه دارم.. دلم واسه عشقم میسوزه ک هیچ کاری ازم برنمیاد و باز خودم رفتم تو هوای یکی دیگه
عذاب وجدان میگیرم دلتنگش میشم گریه میکنم
نمیدونم دیگه چی بنویسم ک بفهمینم
لطفا بگید اگر خدای نکرده همچنین شرایطی داشتین چیکار میکردین
؟