یه ساعت پیشش تو خیابون داشتن تولد میگرفتن ، لباساشون کیک تولدی بود، یک لحظه ترمز نمی گیره ، میان زیر دست ما، با اسمای مجهول۱ ، مجهول ۲.
ماساژ قفسه سینه میدی ، صدای شکستن دندهای مجهول ۱ میپیچه تو گوشات، با مرگ میجنگی، برنمی گردن، به مرگ التماس میکنی ، بر نمی گردن، به بهشون میگی زیر دست من چه وقت رفتنه، التماسش میکنی برگرده، خدا رو قسم میدی یرگرده ولی صدای خنده مرگ میپیچه تو اتاق cpr
ختم cpr
مجهول۱ ساعت ۱۰:۰۲
عملیات احیا ناموفق.
اینا رو نوشتم برای کم شدن بار روانی که روم هست ، میخوام عکس اتاق cprم بزارم حساسید نگاه نکنید