خدایا میدونی دل من❤ دلبستهی دلیه که دل بسته بهم...میدونی قصهی عشق ما اونجور که بخوایم دل بِکَنیم نیست...خدایا بعد از «11» سال عآشقی قایمکی و یه دنیا دوری و حسرت دیگه دلامون طاقت نداره😥ما هر چیزی رو که ممکن بود باهم تجربه کردیم 😍از قدم زدن توی ساحل🌊زیر بارون ☔تا گریه و قهر و آشتیهای هزار مدله...خدایا آتیشِ🔥 عشق ما هر روز شعلهورتر میشه حتی اگه این عشق یازده سال دیگه هم با همین دوری بمونه و به وصال نرسه😢 خدایا من توی این عشق صبورم...طاقت میارم فقط چون خودت،خودِ خودت این عشق 💖رو به دلامون هدیه کردی 😻و میدونم بلاخره یه روز دیر یا زود من و مَرد زندگیم پای اون سفره میشینیم و مِهرمون رسمی میشه🙏 😍میشه قطعا میشه چون تو خدایی و ما هم بندههای حسابی پیگیرت 😇پس زیاد منتظرمون نذار و هر چه زودتر یه زندگی عاشقانهی 💝عَلوی و فاطمی💝 زیر سایهی خودت نصبیبمون کن سایهی سر💙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم{آذرمآهِ9۸}👑داره میرسه روزهای قشنگمون😍الهیآمین🙏{بهمنمآه98}تیکر؛تاریخ تقریبی شروع خوشبختیمونه😻 وزن اولیه 64Kgوزن هدف57Kg📣من قطعا میتونم💪شروع ورزش و بهاندازه خوری 16 دی 98 📣 نکته مهم: تقویم رژیم من هفدهم نداره⛔ شانزدهم..هجدهم..نوزدهم...و الی آخر😀 معلومه که میتونم😎 💝اِلا بِذکر الله تَطمَئنَ القلوب💝 خدایا شکرت برای همه چیز💖
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من هفته دیگه نوبت سونو دارم دل تو دلم نیس برم ببینمش
بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام و روزی از خانه ام می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است. کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍
بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام و روزی از خانه ام می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است. کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍