سلام بچه ها
من حدود ۱ سالی بود که با همسرم دوست بودم ک تو این مدت بخاطر دوری مسافت ۴ ساعته شهرشون با ما یکم سختم بود برای قبول کردنش اما خودش خیلی سخت وایستاد و منو خواست و این شد که با وجود مخالفت کمه پدر مادرا عقد کردیم و خب اونام دلشون روشن شد که ما همو میخواییم و دیدن که خوشبختیم
به شدت پسر خوب و اقا و کاری هست اخلاقشم من دوست دارم
من از همسرم ۱ سال بزرگترم
همسرم به دلیل حساسیت روی من داره اصلا خوش نداره کسی حرفی بهم بزنه یا برادر و خواهراش بهم گیر بدن تا کسی حرف بهم بزنه سریع جلوشونو میگیره
برای همین مادرشوهرم چند باره داره میگه من نمیخواستم زن بگیرم براش , عروس نمیخواستم و زود بود زن گرفتنش سنش کم بود
خیلیییی خیلی ناراحتم میکنه این حرفا.. به من نباید بزنه این حرفو به خودش بگه ...چکار کنم بچه ها?