همسایه مادرشوهرم هستیم چندساله هر وقت چیزی کم داشتن می اومد از من میگرفت روزی چند بار
من غرورم اجازه نمیده برم در خونه کسی بعد از چند سال دیشب شوهرم خونه نبود خواستم غذا درست کنم آرد نداشتم به پسرم گفتم بره خونه پدربزرگش یکم آرد برام بیاره
رفته بود یه کاسه کوچیک آرد بهش دادن خواهرشوهرم بهش گفته بود مگه مامانت نمیدونه شب نباید بری در خونه کسی ازش چیزی بگیری ؟
خیلی عصبی شدم بخاطر حماقت خودم که هر وقت اومدن در خونم چیزی براشون کم نذاشتم کاری به شب یا روزش هم نداشتم