سلام دوستان
دیشب منو شوهرم بحثمون شد واسه رهن خونه،ما با خانوادش زندگی میکنیم و خیلی اذیتیم خیلی خانوادش اذیتم میکنن کل کارا خونه رو انجام میدم میپزم میشورم جارو و غیره رو انجام میدم و راضی نیستن...
حالا دیشب بهش گفتم دوماه پیش رفتی دنبال خونه گفتی نیست و بیکارم الان چندمورد هست بزار بریم تو هم دیگه کار پیدا کردی ،میگه ساکت شو هروز میای میگی خونه بگیر خستم کردی من دارم ازت فرار میکنم از بس بهم میگی دیگه نمیام خونه ...گذاشت گریه کنم بهش گفتم باشه از سگ کمترم اگه تو همین اتاق خونه پدرت نمونم بجهنم مادرت اذیتم میکنه بعدشم موهامو کشیدم و بعدشم خوابیدم
من حق زندگی ندارم مردا احساس ندارن..