من از وقتی سردار سلیمانی شهید شده خیلی بی تابم و مرتب گریه میکنم برای مراسم پیکر مطهرشون رفتم تهران و چفیه متبرکی هم قسمتم شد از وقتی برگشتم ثواب نماز شب و قرآن خوندن رو هدیه میکنم به روح مبارک ایشون امشب خواب دیدم خیلی بی قراری و گریه میکردم تو خواب حضرت آقا رو تو خواب دیدم سرتاپا سفید پوشیده بودن حالت لباس راحتی توی منزلی بودن با گریه گفتم دلم برای سردار تنگ شده گفت گریه نکن الان میاد ببینش رفتم پیش سردار بغلش کردم بوسیدمش گریه کردم با تبسم نگاهم میکرد پیشانیمو بوسید گفت بی قراری نکن میبرمت پیش خودم میریم پیش مادرمون لباس نظامی تنش بود همون مهربونی همیشگی همون اقتدار محاسنشون بلند تر شده بود