خواب دیدم مادر بزرگم در مسجدشون نشسته من یه خواسته ای دارم رفتم تو بغلش با گریه بهش گفتم بی بی برام دعا کن مادر بزرگم گفت نگران نباش سال دیگه اینموقع با دو قلوهات میای اینجا مادر بزرگم یه لباس سفید پوشیده بود
ولی مادر هی برام فال حافظ میگرفت هی برخلاف میلم درمیومد و هی من گریه میکردم