میخوام جدا بشم. ولی ازشرایط الان جامعه،اقتصادی،فرهنگی..وبزرگ کردن دوتا بچه دست تنهامیترسم.البته برادرم خیلی هوامو داره ولی خوب الان با توجه به مشکلات جامعه هر کس زندگی خودشو بچرخونه هنر کرده
عزیزم برادرت تا کی میخواد هواتو داشته باشه .باور کن الان رو دنده لجی و بعدش متوجه میشی چه بلائی سرت اومده حالا من بچه ندارم ولی شما دو تا دسته گل داری عشقم
کاملا بدون دلیل. بی مسعولیت بود دهن بین بود برادرش به شدت دخالت میکرد .خیلی خیلی زورگو بود همش از خانوادم حمایت مالی میخواست و اونا هم کمک میکردن ولی به من میگفت باید قید خانوادتو بزنی چون من مرد هستم و قانون گفته مرد هرچی بگه زن باید قبول کنه و...........
به کسی نگاه میکنم میگمم ببین من چیم کمتر بود حسرت بچه حسرت مادر نشدن حسرت یه زندگی آروم و خیلی چیزا ...
منم یکسال وهفت ماهه ازدواج کردم بچه ندارم فردا ازشوهرم جدا میشم الان خونبه شوهرمم جهیزیمو جمع کردم اونم دهن بین شدید بود بااینکه همو دوس داشتیم بخاطر حرفایه خانوادش که طلاقش بده و....مصمم شد به طلاق سه ماه تلاش کردم جدانشیم ولی نخواست اولش توافق کردیم بااحترام جداشیم حتی ازش لباس هام هیچیزو نخواستم هدفمون این بود همو اذیت نکنیم چهارشنبه این هفته اخرین روز دادگاه بود وطلاق من نرفتم زدم زیرش خونه بودم رفتم بیرون برگشتم دیدم قفل درو عوض کردن کسبم خونه نیست من طبقیه سوم پدرشوهرم هستم خیلی ناراحت شدم دعوایه بدی شد کار به کتک کاری پلیس کشید😢😢قراره فردا برم پیش وکیل شوهرم امضابدم بعدشم محضر همه چیزو شکستم آینه شمعدان هرچیزی که باهم خریده بودیم لباس هارو پاره کردم کفشا همه چیزو چون منونامسشونو پشت درگذاشتن یارانه روقطع کردن تا عرصه روبرام تنگ کنن تا جداشم موفقم شدن چون دیگه چندروز دیگه تمومه خانوادم بخصوص مادرم بشدت ناراحته 😢همش گریه میکنه خودمم قلبم داره میترکه از خواب وخوراک افتادم ترس از محضر رفتن دارم ترس از جداشدن دارم ترس از اینده ناراحتی خونیه پدر رفتن گریه هایه مادرم وخودم منم ۲۶سالم بود دلم بچه میخواست ولی حسرتش به دلم موند دهن بینی همسرم وبی سیاستی خودم ودخالت خانوادش زندگی نازنینمو نابود کرد دوسالم نشد
منم یکسال وهفت ماهه ازدواج کردم بچه ندارم فردا ازشوهرم جدا میشم الان خونبه شوهرمم جهیزیمو جمع کردم ا ...
عزیزم برای آرامشت آیت الکرسی میخونم. مال ما هم زیر دوسال به دادگاه رسید توی دومین سالگرد ازدواجم جهازمو آوردم خونه بابام.درکت میکنمولی واقعا چاره ای نیست زندگیتو از خدا بخواه عزیزم ان شاءالله مهرتو بندازه تو دلش و تا فردا نظرش عوض بشه