دختر خاله ی من یچیزی زد ب سینه اش خدایا اسمشو هرچی فک میکنم یادم نیست از عطاری گرفته بود همه دعواش کردن خیلی تلخ بود مث زهر مار
دوبار اومد شیر بخوره طفلی دید تلخه دیگه نیومد
تمامي دينم به دنياي فاني،شراره ي عشقي که شد زندگانی،به ياد ياري خوشا قطره اشکي،به سوز عشقي خوشا زندگاني،هميشه خدايا محبت دلها،به دلها بماند به سان دل ما،که ليلي و مجنون فسانه شود،حکايت ما جاودانه شود،تو اکنون ز عشقم گريزاني،غمم را ز چشمم نمي خواني،از اين غم چه حالم نمي دانی،پس از تو نمونم براي خدا،تو مرگ دلم را ببين و برو،چو طوفان سختي ز شاخه غم،گل هستي ام را بچين و برو،که هستم من آن تک درختي،که در پاي طوفان نشسته،همه شاخه هاي وجودش،زخشم طبيعت شکسته
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من پسرمو نوزده ماهگی بخاطر بارداری مجبور شدم از شیر بگیرم با دکتر مشورت کردم گفت بچه رو یهو از شیر بگیر کم کم اذیت میشه و پروسه اش طولانی چون من وارد پنج ماه شده بودم پسرم از فلفل سیاه بدش میومد فلفلی میکردم بهش نشون دادم گفتم فلفله دیگه نخورد فقط دو شب اول طبق عادت بیدار میشد که چون پستونکی بود پستونکو میزاشتم دهنش میخوابید شیر پاستوریزم با نی بهش میدادم سر سومین شب از سرش پرید
نوشته به نسـلی تبدیل شدیـم کہ دیگہ هیچی حالمون خوب نمیکنه بجـز بغل😻گوه میخوری از طرف من حرف میزنی عنتـر من فقط با پـول حالم خوب میـشہ😾
من یادمه مامانم میخاست داداشمو از شیر بگیره حدود ۱۷ سال پیش ی تیکه پشم گذاشته بود داداشم میترسید ازش نمیخورد😄
ولی ب نظرم باید تدریجی باشه
تمامي دينم به دنياي فاني،شراره ي عشقي که شد زندگانی،به ياد ياري خوشا قطره اشکي،به سوز عشقي خوشا زندگاني،هميشه خدايا محبت دلها،به دلها بماند به سان دل ما،که ليلي و مجنون فسانه شود،حکايت ما جاودانه شود،تو اکنون ز عشقم گريزاني،غمم را ز چشمم نمي خواني،از اين غم چه حالم نمي دانی،پس از تو نمونم براي خدا،تو مرگ دلم را ببين و برو،چو طوفان سختي ز شاخه غم،گل هستي ام را بچين و برو،که هستم من آن تک درختي،که در پاي طوفان نشسته،همه شاخه هاي وجودش،زخشم طبيعت شکسته
بچه اگه دوسال تموم شیر بخوره چون بدنش دیگه نیاز شدید به شیر نداره و کاملا غذا خور شده کافی فقط بهش بگی چون بزرگ شدی دیگه نمیشه شیر بخوری و محکم سر این حرف بمونی خود بچه احساس غرور میکنه و شاید بیاد طرفت و خودشو لوس کنه ولی دیگه لب نمی زنه
بعضیا خودشون یاد میگیرن بچه ی پسر دایی من از یک سالو نیمگی با نی ابمیوه میخورد😄
تمامي دينم به دنياي فاني،شراره ي عشقي که شد زندگانی،به ياد ياري خوشا قطره اشکي،به سوز عشقي خوشا زندگاني،هميشه خدايا محبت دلها،به دلها بماند به سان دل ما،که ليلي و مجنون فسانه شود،حکايت ما جاودانه شود،تو اکنون ز عشقم گريزاني،غمم را ز چشمم نمي خواني،از اين غم چه حالم نمي دانی،پس از تو نمونم براي خدا،تو مرگ دلم را ببين و برو،چو طوفان سختي ز شاخه غم،گل هستي ام را بچين و برو،که هستم من آن تک درختي،که در پاي طوفان نشسته،همه شاخه هاي وجودش،زخشم طبيعت شکسته
اوایل براش شیر موز شیر فندوق شیر عسل پاکتی میگرفتم که خودش نی داره میخورد بعد یه مدت تو لیوان شیر میریختم مث اب میدادم میخورد کم کم عادت میکنه به خوردن شیر اول شیرای طعم دارو امتحان کن شیر عسل شیرکاکائو ببین به کدومشون علاقه نشون میده
نوشته به نسـلی تبدیل شدیـم کہ دیگہ هیچی حالمون خوب نمیکنه بجـز بغل😻گوه میخوری از طرف من حرف میزنی عنتـر من فقط با پـول حالم خوب میـشہ😾