سه سال ازدواج کنی بازم نتونی کاری کنی چیزی بگی .خسته شدم بخدا انگار اضافه ام تو زندگیم.شوهرم با همه خوبه بجز من .همه خیرشو میخان بجز من .خیره سرم حق ندارم خونه خواهرم برم یه دیشب خونه خواهرم بودم شب کار بوده گفتم بعده کارت بیا دنبالم دیدم دیر کرد انقدر با اون وضعیتم ترسیدم که تا خوده صبح از پنجره دل نکندم که نکنه خدانکرده تصادف کرده گوشیش خاموشه از هزارنفر پرسیدم به کارگاه صدبار زنگ زدم تا دیگه ساعت ۹ صبح با اخم اومده که داشتم میومدم دنبالت ماشینم خراب شده و کلی غر حتی نپرسید حال تو بچمون چجوریه از دیشب .از وقتی دیدم یه کلمه حرف نزده باهام و همش اخم و کله کارای مهمونی و خودم کردم بعد الان با خواهرش بگو بخند 😭😭فقط واسه من حالش بده تو نقشه
کلی غر زده چرا خواهرم زنگ زده جوابشو ندادی حتی بقران تو این دوره حساسم نگرانم نیست دلم به چی خوش باشه اخه