باز این هفته اومد شهرمون منم یه روز رفتم خونه یه فامیلا دیدمش یه روزم دعوتش کردم
شوهرمم دو روزبعدش یه کاری رو باید تحویل میداد به مشتری قول داده بود
روزی که دعوتش کردم شوهرم تا رفت توی توالت شروع کرد گفت خوبه که بجه اوردید ولی پسر من حیف شد و گرفتار شد و اون باید به کاراش میرسید موفق بشه و بچه مانعش شد و این حرفا.بعد موقع رفتن گفت فردا ماشینو میارم برو روغنش رو عوض کن شوهرم گفت خودم میام ازت میگیرم من گفتم نه پس فردا باید پروژه تحویل بدی وقت نمیکنی شوهرمگفت خوب الان میرم مامانمو میرسونم و ماشینو میارم اونم گفت باشه.وقتی رفته بودند توی راه دعواشون شده بود که چرا زنت گفته فردا نیا خونه ی ما.
منم واقعا خیلی زور بهم نشسته چون از یه طرف به من تیکه میندازه تو مانع موفقیت پسرم شدی بچه اوردی از یه طرف من حرص کار پسرشو میخورم میگه تو خونمون راهش ندادم