قبلا تاپیک زدم نمیدونم کسی یادش باشه یا نه..ولی من یه دوست داشتم البته الانم هست که خیلیییی باهم صمیمی بودیم باهاش دردو دل میکردم خیلی بهش اعتماد داشتم ... یه مردی تو زندگیم بود عشقم بود من عاشقش بودم اما دوستم رفت باهاش و دوتاشون بدجووووور دلمو شکوندن اولش کلی حرف و درد و دلای من با کلی چرت و پرت و دروغ پیشش گف منو خراب کنه بعدشم باهاش دوس شد اونو از من سرد کرد من چهاااار ماه تماااام وارم هق هق بود چنان دلم شکسته بود ک شکستگیشو حس میکردم ...بعد یه مدت دست این دوستم برای اون رو شده بود و دیگه کلا تمایلی نداشتن دوستم اومد گف پشبمونه و دیکه نمیخواد به هیچ وجه دوستیش با من خراب شه و این حرفا و میگف عاشق اون نبودم عاشق پسر عموم ... حالا میدونین چی شده ؟