دوهفته تمام اینجا بود هی من میباس غذا درست کنم براش .خداروشکر دوهفته تموم شد و رفت
هنوز یه هفته نشده دوباره اومده میخاس بره سربازی همینجا تو شهر ماست دیشب اومد ک صبی بره منم حاملم.وایسادم پا گاز آشپزی کردم فقط برنج درست نکردم زنگ زدم ب شوهرم گفتم برنجا باتوععه.یهویی برادر شوهرم بایه حالت منتی گفت وای هنوز برنج نزاشتی؟من گشنمه من روزی ایقد غذا میخورم برو درست کن اگ نمیری من برم بیرون غذا بخورم😑
انگار رستورانه و من نوکرشم بیشعور.
منم هیچی نگفتم و رفتم درست کردم.کلیم خونه رو بهم ریختع کردن منم چیزی نگفتم گفتم صب میره تمیز میکنم .الان خاب بودم اقا دوباره برگشته میگه پادگان گفته شنبه بیا ایقد حرصم گرفت.همش باید چادر بپوشم شکم آقارو سیر کنم انگار ک نوکر گرفته یدقه توخونه خودم راحت نیستم انگار ن انگاز ک حاملم عطر میزنه من حالم بد میشه
منم پیام دادم ب شوهرم من دیگ حوصله برادرتو ندارم به من چی ک همش اینجاس خودت بیا کاراش بکن من خسته شدم
لعنت ب قوم شوهر