همسرم هر روز صبح میره سر کار و شب دیر وقت میاد نه مسافرت میریم نه تفریح
حتی دیگه با هم خونه ی مامانم اینا ام نمیریم همسرم شبا ساعت یازده دوازده میاد حالا بخاطر یه مسئله ای یه هفته قراره خونه بمونه یه جراحی کوچولو انجام داده چند روز اول که خونه بود هم همسرم هم بچم هر دو مریض بودن و من اصلا نه خواب داشتم نه خوراک همش باید به این دو تا میرسیدم حالا بچم اصلا نمیخوابه
همسرمم همش اعصابمو خورد میکنه و میگه چه وضع خونه است چرا برام اب پرتقال نمیگیری اصلا به من نمیرسی و....
همش تو مغزمه و اشکمو در میاره یه ثانیه بچه رو نگه نمیداره میگه دکترم گفته چیز سنگین برندارم
هر وعده باید یه چیز خوب درست کنم
خودمم تا وقت گیر میارم باید بشینم بچه شیر بدم
از نظر همسرم من یه زن بی عرضه و شلخته ام
اما بخدا منم نمیرسم
دم صبح ساعت چهار تازه بچم میخوابه صبحم باید بدو بدو ناهار بذارم تا ظرفای ناهار میخوام بشورم بچم جیغ جیغ میکنه تا بچمو بخوابونم وقت شام
تو رو خدا بگید این چند روز چیکار کنم اعتماد به نفسم له نشه
میخوام وقتی بچمو شیر میدم بشینم کتاب بخونم
پیشنهادتون چیه