من تو یه روز دو تا خواستگار داشتم
مامانم به یکی گفته بود ساعت ۴ بیاد به یکی گفته بود ساعت ۶
جلسه اول معمولا فقط مادر و خواهر میاد ، یه ربع هم بیشتر نمیشینن و یه معرفی اجمالیه فقط
خواستگار اولی یه خانم مسن بود ، تا خونه مارو پیدا کنه ساعت شد پنج ، اومد نشست دیگه کلی حرف زد ، کلی از گوشیش عکس نشونمون داد ، منم همش چشم به ساعت بود که خدایا این بره تا اونا نیومدن
تا اینکه بالاخره ساعت شش شد و اونا هم اومدنو ، من و مامانم شدیدا هول کردیم به این خانم گفتیم قضیه اینجوره و فک کردیم گفتیم دیگه پامیشه میره ، اونم خیلی شیک گفت ، ایرادی نداره من بهشون نمیگم خواستگارم ، میگم دوستتونم🤦♂️🤦♂️
خلاصه اونا هم اومدنو ، خواستگار اولی تا جد و اباد خواستگار دومی رو دراورد ، کلا مجلسو گرفته بود دستش ، مامان من و من فقط نگاه میکردیم
پسره چن سالشه ، چیکاره اس ، خونتون کجاست و ... همه رو پرسید، تا اینکه بالاخره دورادور باهم اشنا هم دراومدن !!
خلاصه خواستگار دومی هم رفت ، این خانمه همچنان خونه ما موند 😂😂😂😂
اخر سر مامانم برد رسوندش خونشون 😂😂😂😂😂