2737
2734
عنوان

خاطره زایمان طبیعی من...

1225 بازدید | 36 پست

سلام ب همگی.... اینم خاطره زایمان من.... 

من از 36هفته کلی چیز میزخوردم ک زودتر دردهایی ک داشتم شدید شه و سریعتر زایمان کنم...از دمکرده تخم شوید بگیر تا گلاب وبقیه چیزا... درد هاهم مث درد کشاله رون و کمردرد اینا بود...تا38هفته و دوروز هچ خبری نشد واس همین ساعتای 7ونیم یا8 شب،29ابان نصف شیشه روغن کرچک رو با ی عالمه اب پرتغال خوردم...ساعتای9ونیم اومدم بلند شم ک یهو حس کردم اسهال شدم دویدم طرف دشویی دیدم کلی اب خون ازم اومده  ....مامانمو صدا زدم گف کیسع ابم پاره شده...دورم پتو مسافرتی کرفتن رفتیم بیمارستان....اونجا معاینه کرد گف 2 سانت دهانه رحمت باز شده...ب مامانم و من گفتن این حالا حالا ها زایمان نمیکنه و دهانه رحمش کم باز شده و چون فقط کیسه اب پاره شده بستری میکنن مگر نه 4سانت بسترین..لباس پوشیدم و پذیرش شدم رفتم زایشگا رو تخت خوابیدم ساعت 11شد....اومدن دستگاه نوار قلب وصل کردن ک درد های زایمانی رو هم ثبت میکرد...ی ماما بعد چن دقه اومد گف این مریض دردهاش عالیع و هر4یا5دقه انقباض داره...

اومد معاینه گف عالیع3سانت...چون کرچک خورده بودم رفتم دشویی...

بعد ک برگشتم دوباره ی ماما معاینه کرد گف وای پیشرفتش عالیع شده7سانت...درد های عجیبی داشتم... دل و کمرم باهم میگرفت و ی دفعه اروم میشد...بعدچن دقه دکتراومد گف 9سانته و سریع10سانت شد...دردش مث درد پریود ولی بیشتر... کمردرد و دل درد شدید...بعد10سانت باید زوور های محکم میزدم ک موهاش رو ببینن و ببرن رو تخت زایمان...این قسمت دل درد و کمردرد رفت و حس مدفوع داشتن اومد سراغم... و هی با فشار ها زوور میزدم..بعد چون زورام تو گلو بود و جیغی بود خیلی طول کشید اخه سر بچه هی میومد پایین هی میرف بالا...اگ از اول زور های خوبی میزدم تا ساعت1زایمان کرده بودم... ماما منو برد رو دشویی فرنگی نشوند و چن تا زووور محکم و طولانی زدم که ماما گف عالیه ازت راضیم پاشو بریم رو تخت زایمان...خلااصه بردنم رو تخت زایمان با دو یا سه تا زور محکم اقا مهدیار رو کشیدنش بیرون....اولش گریه کرد ولی هم گذاشتنش روی سینم اروم شد... واسش چن تا والعصر خوندم... خیلی خوشحال بودم... خیلی گوگولی بود...بعدهم بی حسی زد و بخیه زد...پسرکوچولوی من با وزن3550و قد53ودورسر35ساعت2ونیم صبح دنیا اومد..

فقط 24 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ بدنیا اومدنشم میگفتی باریکلابهت طبیعی زایمان کردی عاقبت بخیریش راببینی ان شالله

کاش هیچ وقت آدمی که سهممون نیست،مِهرش به دلمون نیوفته .دلم واسه جوونیام تنگ شده همون روزایی ک دارن میرن و هیچ وقت نیومدن .... :)      

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2738

یعنی توی وضعیت زلیمان میبرنت روی دسشویی فرنگی بعد میگن پاشو بیا رو تخت زایمان؟؟؟

با افتخار یه دختر دهه شصتی ام...من از تبار دخترهای تکراری نیستم من از نسل همان تافته های جدا بافته ام...              

وووویییی من در حد مرررررگ از زایمان طبیعی میترسم ،از الان ب شوهرم گفتم ی روزی حامله شم فقطططط سزارین 

من ریخته ام در رگ تو شیره جان💚هی چرخ بزن در من و دل را بتکان💚این همنفسی چ حس و حالی دارد💚در پیکر من دو قلب دارد ضربان❤❤
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730