یه جوری رفتار میکرد که انگار خیلی بچه داری بلده
همش میگفت زود ب زود پوشش رو عوض کن. بیا شیرش بده. سردشه گرمشه ...
چهل روز از زایمانم گذشته بود که مجبورم کردن باهاشون برم سفر. قرار بود بریم برای برادر شوهرم بریم یه روزه خواستگاری. و چون نمیشد من تنها تو خونه بمونم باید همراهتون میرفتم
ولی صبح روزی ک قرار بود بریم یهو گفت ممکنه یه هفته ای شمال گردی هم بکنیم
بدون اینکه به حال من بخیه های زایمانم فکر بکنه. چقد تو اون مسافرت ازش متنفر شدم