سلام من ۱۷ سالم . چند ماه پیش با یکی از فامیل هامون نامزد میکنم از هم دیگه بخاطر مشکلاتی جدا میشیم من تو اون مدت کم خیلی وابسته میشم که الان به جز اون. به هیچ چیز دیگه نمیتونم فکر کنم وقتی خاطرات مرور میشه تو ذهنم سر درد های عصبی میگیرم اصلا نمیتونم روزی ۱۰۰ بار میگم ارزش نداره ولی هیچ چیز جلو دار عشق نیست با اینکه فامیل بودیم ولی اختلاف طبقاتی زیاد بود مامانم میگه غصه نخور ولی واقعا نمیشه لطفتا کمکمکنید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من خواستمش ولی دیگه اون نخواست بخاطرش همه کار کردم مامانم براش کار پیدا کرد بخاطر اینه بهش انرژی بدم که کاراش انجام بده از درسمم زدم الان تغییر رشته دادم بخاطر اینکه افتادم