از دیروز که مادرشوهرم به بابام نفرین کرد دارم گریه میکنم بابام اصلااا بهشون بدی نکرده من شوهرم چهارماهه زندانه بچمم دوماهه که بدنیا اومد دیروز رفتم ملاقات شوهرم دیدم مادرشم اومده بهم گفت حال پسرت چطوره بزرگ شده منم گفتم اگه نوه ات برات مهم بود الان دوماهه ک بدنیا اومده یه سر بهش میزدی میگفتی پسرم زندانه برم ببینم عروسم و نوه م چیکار میکنن بچه ها باور کنید یکبارم نیومدن سراغمونو بگیرن بگن خرج زندگیتو چجوری درمیاری با یه بچه خلاصه که حرفمون شد برگشت گفت ایشالله بابات بمیره دلم خیلی شکست خیلییییی