شاهرخ شب پیش از حادثه تا صبح در اتاق سمیه حضور داشته و صبح روز حادثه، سمیه نقشهٔ قتل را طراحی میکند. شاهرخ که تصمیم سمیه را جدی نمیداند بهطور لفظی با آن موافقت میکند. آن روز صبح، سمیه و شاهرخ به تعلیم رانندگی میروند و سمیه پیش از بازگشت به خانه، دو جفت دستکش از داروخانه میخرد و پس از آن برای خوردن ناهار به خانه بر میگردند.
بعد از ظهر مادر سمیه به همراه دختر کوچک خانواده (سِوین) از خانه خارج میشوند تا به آرایشگاه بروند. پس از خروج مادر، سمیه که به همراه شاهرخ در طبقهٔ دوم ساختمان حضور داشته خواهرش سپیده (مقتول اول) را به طبقهٔ دوم فرا میخواند. وقتی سپیده به طبقهٔ دوم میآید، شاهرخ دستش را به دور گردن سپیده میاندازد و در نتیجهٔ فشار گردن، سپیده بیحال میشود. (بر پایه ادعای شاهرخ پس از اینکه وی دستش را به دور گردن سپیده میاندازد سمیه به سپیده آمپول هوا میزند که به خاطر آمپول هوا بوده که سپیده بی حال روی زمین میافتد). پس از آن با کمک هم، پیکر نیمهجان سپیده را به حمام میبرند و بعد سمیه گردن وی را درون وان حمام قرار میدهد و پس از اطمینان از مرگ وی، جسد سپیده را محکم به کف حمام میکوبد. سپس به کمک شاهرخ جسد وی را به داخل اتاق میبرند. (گویا در مدتی که شاهرخ و سمیه مشغول کشتن سپیده بودند، محمدرضا (مقتول دوم) برای بازی با سپیده به طبقهٔ دوم میآید اما سمیه به بهانهای، وی را به طبقه پایین میفرستد).
پس از چند دقیقه محمدرضا دوباره به طبقهٔ دوم میآید تا با سپیده بازی کند. شاهرخ وی را بغل کرده و گردن وی را فشار میدهد و بعد بر پایه ادعای شاهرخ، سمیه به وی آمپول هوا میزند که در نتیجه محمدرضا نیز از حال میرود. پس از آن پیکر نیمهجان وی را نیز به حمام برده و با کمک شاهرخ داخل وان حمام قرار میدهند تا جان میدهد.
پس از کشتن بچهها شاهرخ و سمیه لامپ طبقهٔ دوم را خاموش میکنند تا موقعی که مادر سمیه به خانه بازمیگردد او را نیز به طبقهٔ دوم کشانده و به قتل برسانند. دقایقی بعد مادر سمیه به همراه سوین به خانه بازمیگردند. سمیه از وی میخواهد که به طبقهٔ دوم آمده ولی سوین را با خود نیاورد.
هنگامیکه مادر سمیه به طبقهٔ دوم میرود سمیه در تاریکی وی را صدا میزند و نزد خود فرا میخواند. مادر جلو رفته و در این هنگام سمیه با حالتی عجیب به وی میگوید که از «تو متنفرم» و شروع به اهانت کردن به مادر میکند. مادر، وحشت زده لامپ را روشن میکند و شاهرخ که تا آن زمان پشت ستون سالن پنهان شده بود گردن مادر سمیه را گرفته و با چنگال دسته قهوهای دو ضربه به وی وارد میکند. بعد هر دو شروع به کتک زدن مادر میکنند. مادر با التماس از آنها میخواهد که وی را نَکُشَند و قسم یاد میکند که در این صورت حقیقت را پنهان نموده و به کسی چیزی نمیگوید. در این هنگام سوین در طبقهٔ پایین شروع به جیغ زدن میکند و سمیه برای بالا آوردن وی به طبقهٔ پایین میرود. پس از پایین رفتن سمیه، شاهرخ پریشان و مضطرب چاقو را به دست مادر سمیه داده و به گریه میافتد و به وی میگوید که بچهها را کشتهاند. مادر سمیه بلافاصله به داخل کوچه فرار کرده و شروع به داد و فریاد نموده و از همسایهها کمک میخواهد و در ابتدا به خاطر قسمی که خوردهاست (بنا بر ادعای پدر سمیه) یا به خاطر اینکه همسایهها و فامیلهایشان شاهرخ و سمیه را تکهتکه نکنند (بنا بر ادعای خودش) به دیگران اظهار میکند که دزد به خانهٔ آنها دستبرد زده و فرزندانش را کشتهاست. در نهایت با حضور پلیس، واقعیت افشا شده و سمیه و شاهرخ بازداشت میشوند