بالاخره یک روز از اینجا میروم
از مرتب کردن صبح به صبح تختخواب
از رژهای ملایم و ضد چروک های حوالی سی سالگی
از کیفم را برمیدارم میروم اداره
از آدم های فکر میکنم خوشبخت تر ماشین های بغل دستی
از سلام های بی جان تکراری
سال ها قبل؛ خیلی سال قبل
یک روز برای همیشه از اینجا میروم
انقدر دور تا فردایش که امروز است
این شکلی نباشد؛ می فهمی...؟!
تو تا حالا سال ها قبل از اینجا رفته ای
که سال ها بعد به اینجا نرسیده باشی؟!