رفته بودم خونه مادرشوهرم با خواهرشوهرم حرف میزدیم گفتم اره ۴سال پیش دندون عقلام در اومده یکیش نصفس لثم گوشت اوورده و...
مادرشوهرم نه گذاشت نه برداشت گفت تاز داری به عقل میای 😒😒
بعد بچمم هی میرفت بغلش زنیکه خنگ لخت بردش بیرون هرچی گفتم سرما میخوره گوش نداد پسرمم هی این ور و انور میرفتم منم ناهار میخوردم هرچی گفتم بشین گوش نمیداد اینم میگفت ولش کن
اخرسرم بچه خواهرشوهرم هلش داد پسرمو سرش خورد تو دیوار و گریه کرد مادرشوهرمم مثه چی وایساده میخنده
منم عصبی شدم به پسرم گفتم کوفت
اون زنیکه اومد از بغلم گرفت اینم مثه کنه چسبیده بود بزور ازش گرفتم اومدم بالا