پریسب مادر شوهرم دعوتموم کرد شام ساعت۷ شب بود هر دومون با شوهرم سرکار بودیم من گفتم میایم ولی بعدش فهمیدم خواهرشوهرم هست چون باهاش قهرم ب شوهرم گفتم ببخشید من نمیام
شوهرمم زنگ زده بودگفته بود نمیایم خسته ایم
دیگه نرفتیم
قبل ازاین اتفاق شب جمعه قرار بود مادر شوهرم اینا بیان خونمون شام کلی عصر رفتیم خرید کردیم میوه و مرغ و نوشابه و بااین گرونی
دیشب زنگ زده که حالمخیلی بده و افتادم سرمگیج میرفته فردا شب نمیتونم بیام مریضم هرچی ام شوهذم میکه حالا تا فردا شب خوب میشی و مگه میخای بیای چیکارکنی میخاین بشینین تکیه بدی میگه نه بمونه هفته دیگه بهتر شدم میایم
😑😑😒😒😒😒
بنظرتون دخترش پرش کرده؟؟؟
شوهرمک اصلا انگار نانگار میگه خب حالش خوبنیست نمیشه که زورش کنم طفلی نمیتونه از پله بالا بیاد
منم فقط دارم خودخوری میکنم
خیلی حرص خوردممن هیچبدی بهشون نکردم فقط با دخترش صحبت نمیکنم اونم یموضوعیه بین ما دوتا و...
نمیدونم امروز بهش زنگ بزنم یا نه ؟؟؟؟