2733
2739
عنوان

سن ازدواج

124 بازدید | 15 پست

به نظرتون اونایی که شوهرشون مثلا ده سال ازشون بزرگتره زندگی بهتری دارن چون شوهرشون وضع مالیش نسبت به یکی با سن کمتر بهتره؟کلا نظرتون راجب تاثیر تفاوت سنی چیه خیلی موثره یا کم؟اونا که شوهرشون خیلی بزرگتره خوشبخت ترن؟جریان چیه؟

ن الزاما خوشبخت ترن، نه بدبخت تر

ب شخصیت 2 طرف بستگی داره

      کودک همسری فقط به یه کودک آسیب نمیزنه دومینو وار نسل اون کودک رو از عشق و علاقه و شناخت حقوقش محروم میکنه. درواقع تمام نسل بعد از اون کودک رو از داشتن والدین آگاه و عاشق و مسئولیت پذیر بی بهره میشن.#نه_به_کودک_همسری❤️وقتی جواب بی ادبیتو نمیدم ینی در شأن من نبوده همکلام بشم باهات، وگرنه جواب برای  امثال تو  فراوونه... 😊

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

بستگی ب دو طرف داره..هرادمی ک سنش بیشتره از ی ادم کم سن تر وضع مالی بهتری نداره یااینکه همه ی ادما طرز تفکر یکسانی ندارن کلا بنظرم نمیشه اینطوری گفت اختلاف سنی زیاد بهتره یا کم

2738

من با اختلاف ده سال سن کاملا راضی هستم با اینکه وضع مالی همسرم عالیه عالی نیست..درحدخودمون داریم..میدونی بستگی به دوطرف داره..مثلا من و همسرم اخلاقمون بهم میخوره که میتونیم باهم سازش کنیم

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

میشناسم پسری ک ۲۰سالشه ولی از برادر ۳۰سالش بیشتر فهمو انسانیت دارع و کاری تره ..... بسن نیس گلم ب طرفه هرکی یجوره

ترجیح میدهم به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل!!!🤗😅
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687