تولدشه چند روز دیگه هنوز یک آذر نشده بود برگشت گفت برای من تولد مولد نگیریا نری پول الکی خرج کنیا با یه لحنه خیلی بد اونم موقع خواب خیلی ناراحت شدم خیلیا گفتم باشه تو لیاقت نداری ک بگیرم گفت آفرین خوب ماری میکنس( یعنی بحث داشتیم سر اینکه ب من پول نمیداد برم چیزی میخام بگیرم بهش گفتم پول بزار ت خونه آوندی مردم کار واجب بود میگه نه و.... )خسیس نیستا ولی خب گاهی اون رگ خسیسش میاد بالا
خلاصه با این بحثرفتیم بخابیم یهو برگشت گفت که برام تولد نگیریاو....( ک بالا گفتم داستانو()
بازم طاقت نیاوردم فرداش دیدم پول دستمه رفتیم براش یه لباس خریدم ولی فروشنده گفت تا تاریخ تولدش خیلیه تموم میکنیم بهش بده ببین سایزشه یا نه؟
منم مجبور شدم دادم بهش و سایز بود بماند ک کلی ذوق هم کرد( نکبت فقط میخاس بزنه ت ذوق من)
حالا میگم منکه کادو دادم بنطرتون یه جشن هم بگیرم یا ته
خودم میگم نه ولش کن پرو میشه بزار بفهمه وقتی ناراحتم میکنه و میگه ن منم نمیرم بگیرم
خواهرم ک میگف اون لباس رو هم اشتباه کردی گرفتی، اونجوری میگه نگا چ ابله و پرو میشه
حالا چ کنم
ببخشید طولانی شد