واقعیه
من داداشمو یه دختره از راه بدرش کرده بود پاشو توو یه کفش کرد که من میخوام این دخترو بگیرم
بیچاره زن داداشم یه چشمش اشک بود یه چشمش خون
زنعموم مادر عروسمون دعا نوشت اورد داد ب مادرم گفت بیارش خونت توو چایی بده بخوره
مادرم داد خورد همون شد انگار دختره اصلا نبوده از اول
هر چهل روز زن داداشم دعا میدع داداشم میخوره