سلام این اولین پیاممه شوهرم خیلی زبون بدی داره وفوشای زشت و ناموسی میده امشبم به عمم فوش داد بعد من گفتم خودت اون گفت مامانت منم گفتم بابات بچه ها من خیلی رواحترام حساسم و هیچوقت دلم نمیخاست رومون به هم اینجوری باز بشه اون اولا همیشه به همه عالم و آدم فوش میداد من بهش میگفتم نگو میگفت به تو نمیگم هیچوقت اما الان به منو خانوادمم میگه بعد ازاون من رفتم طبقه پایین پیش دخترعمه بابام اینا چون منو اون الان دوماهه خونه اوناییم .بهش پیام دادم گفتم خیلی بدی ازاول تو بهم فوش دادی منو زدی به عمم فوش دادی به مامانم منم ناراحت شدم ازت اونم گفت دیگه طبقه سوم نیا درقفله همونجا بخاب منم برا اینکه ابروم نره و اونا مفهوم با شوهرم قهرم اومدم طبقه دوم چون طبقه دومشون خالیه وکسی نیست بعد دوساعت وررفتن باگوشیم رفتم طبقه سوم دیدم در قفله دلم شکست گریه کردم اومدم دوباره طبقه دوم .بچه ها هیچکسو ندارم باهاش دردو دل کنم نمیخام کسی بفهمه زندگیم بده شوهرم دوسم نداره داستان ازدواجمم خیلی طولانیه من ی دختر ۱۸سالم شوهرم ۲۰سالشع فردا تولدمه خیلی ناراحتم