مادرشوهرم ديروز زنگ زد به خونمون. من برداشتم. گفت زندايي شوهرم ميخواد روز جمعه واسه نامزد پسرش شب چله ايي ببره. و گفته كه به دخترا و عروسات بگو بيان. منم تشكر كردم و گفتم شما و دخترا ميريد ؟ گفت من ميرم ولي دخترا معلوم نيست و به اون يكي عروسش هم هنوز نگفته. منم گفتم باشه به همسرم ميگم و انشالله ميايم.
ولي بعد از قطع كردن گوشي هي فكر كردم و ديدم وسط حرفاش چند بار گفت من به زندايي گفتم نميدونم عروسم (من) وقت داشته باشه يا نه ، شايد نتونه بياد و از اين جور جملات.
از اونجايي كه من خيلي هپلم در اين جور موقعيت ها و اصلا نميتونم منظور پنهان بقيه رو بفهمم به نظر شما منظورش اين بوده كه من بگم نميام ؟؟