آره... ما خودمونم همیشه روشمون همینه... ینی می گیم فردا زنگ بزنید تا مشورت کنیم بهتون خبر بدیم. به نظر منم نباید هر کسی رو راه داد خونه... بعضی هاشون واقعا فرهنگ و طرز برخورد پایینی دارن..... ولی مامانم نطرش این نیس
بهش منطقی بگو مامان من الان انتخاب درستی داشته باشم بهتر از این هست که چهار روز دیگه خدایی نکرده بیام دوباره تو خونتون بعدم من وقتی با شرایط اولیه این اقا موافق نیستم چرا باید اصلا بیان خونمون
زندگی که شوخی بردار نیست
من خودم تا مدتها بدون اینکه کسی رو بشناسم و بخام در موردش بدونم کلا رد میکردم بعد خواهرم گفت تو دقیقا به مامان بگو خواسته هات چیه و چه همسری رو میپسندی که اون بدونه هر خواستگاری که زنگ میزنه آیا مناسب تو هست یا نه
خب مثلا من شغل برام مهمه....مثلا شغل های فنی دوس ندارم مث این خواستگاری که جدید زنگ زده... یا شغل نظامی دوس ندارم زیاد....تحصیلات هم دوس ندارم کم تر از خودم باشه. البته اگر شغل خوبی باشه حالا گیر به تحصیلات نمی دم ولی مامانم می گه فقط آدم بودن و ایمان مهمه. این شغل ها رو هم راه بده بیان ولی من قبول ندارم...
شغلی که درامدش خوب باشه از شغلای دولتی بهتره
بنظرم ببین چقد وقته که تو این کارشون هستن حقوقشوم حدودا چقده خونه ماشین این چیزا دارن یانه قیافش به دلت بشینه سنش خیلی از توبالاتر یا پایینتر نباشه
بعد که دیدی این چیزارو داره دیگه بیشتر رفتوامد کنین اخلاقش بیاد دستت
والا دقیقا منم نطرم همینه. بهشون هم گفتم. قبلا هم خیلی رعایت می کردن. مثلا من تا پارسال کلا خواستگار های زیر لیسانس یا شغل هایی که نمی پسندم رو رد می کردم ولی الان مامانم انگار خیلی عجله داره و نگران سنم شده که هر کی رنگ می زنه میگه بزار بیاد.... ینی این مدت هفته ای یا دوهفته ای یه خواستگار میومده خونمون و یا ما نمی پسندیدم یا دوطرف یا اونا.... واقعا روند خسته کننده ایه...
میدونم عزیزم تو یه دوره ای مامانا هم واقعا خسته میشن به منم هی میگفت خسته شدم از پس رد کردم
یا مثلا خواهر بزرگم 29 سالگی ازدواج کرد و روی انتخاب درست همسر تاکید داشت و مادر منم ناراحت که چرا خواهرم همه رو رد میکنه و اون جوابش این بود من چون بچه اول هستم باید انتخاب درستی داشته باشم که برای بقیه هم الگو باشم واقعا هم همینطور بود دیگه برای ما کوچیکترا هر کسی پا نمیشد بیاد خواستگاری
یه مقدار تحمل کن و از خدا کمک بخواه ان شاا... که همه چی درست میشه و به همین زودیهای زود یه خواستگار خیلیییییی خوب مورد پسند شما سراغت میاد
اشتباهه
من پدرم هیشکیو نمیزاشت بیان میگفت سنت باید25ب بالا باشه
ولی خانواده شوهرم ب مادربزرگم زنگ زدن انقدر اصرار کردن که اخرش پدرم قبول کرد کاش هیچ وقت قبول نمیکرد
اومدن چنان چوس کلاس اومدن من فک کردم واقعا از ما بالاترن
چن جلسه بابام بردشون اورد تا بلاخره بله دادم که کاش لال میشدم نمیگفتم بله
تازه شانس اوردن از چند نفر که پرسیدیم گفتن پسره ماهه یدونه ست
اشتباه نکن بزار بیان بین اونا بلاخره یکی هست که اخلاق و درکش بالاتره
درضمن ملاکتو عوض کن مدرک و تحصیل چرته
مهم کارشه و درامدی که درمیاره
اخلاق و رفتار اینکه بد دهن، بچه ننه و دهن لق نباشه
خانوادشم از نظر فرهنگ ب شما نزدیک باشن
ممنون عزیزم از اینکه توضیح دادی و تجربه تون رو برام گفتی... والا من که دیگه آنقدر خودم هم خسته شدم که نگو.... تازه این که می گم هر کسی رو راه ندیم به خاطر همین خستگی که کلی ها رو دیدم و... واقعا امیدوارم اون موردی که باید بیاد زودتر بیاد چون واقعا دوران سختیه. حوصله می خواد. من که دیگه انگار سرد و بی خیال شدم.... حالا شما خواهرتون از ازدواجش راضیه؟؟ آخه من شنیدم می گن کسایی که تو یه دوره ای خیلی سخت گیری می کنن بدتر میشه براشون و انتخاب‌های بدتری می کنن. البته امیدوارم برای خواهر شما اینجوری نباشه.. نمی دونم درسته یا نه
نه خدا رو شکر از انتخابش راضیه اگر برگرده عقب باز هم انتخابش همینه
امید داشته باش ان شاا... بهترین برات اتفاق میوفته
ولی خب یه حرف خواهرانه زیاد سخت نگیر البته نه به این معنا که از تمام خواسته هات از شوهر آینده چشم پوشی کنی
آخخی... چه قدر سخت... شما الان چه مشکلی با همسرتون دارین مگه؟ چی شد که ایرادش رو متوجه نشدید؟ من خیلی می ترسم
من از 22 سالگی خواستگار راه می دادم ولی بس که اومدن و رفتن و نشد و بیشتریا رو رد کردم دیگه خسته شدم... گیج شدم... اصلا ملاک های خودمم یادم رفته خیلی خسته شدم... نمی دونم. شاید هم هنوز باید حوصله کنم و بیشتری ها رو راه بدم باز... شایدم کمال‌گرا هستم و.... واقعا گیج شدم..
شما لطف دارین ولی آره. همون هستم که چن شب پیش عکسم رو گذاشتم و دیدید...
والا دنبالش هستم ولی متاسفانه کار پیدا نمیشه...
دقیقا با نظرتون خیلی موافقم. این خواستگاری های واسطه ای اکثرا همینجورن... اصن با یه تصور دیگه زنگ می زنن...
شوهر من ارشد تجهیزات پزشکیه
دوتا پسرن دوتا خواهر
پدرو مادر بشدت لوس و پوز عالی جیب خالی داره
خودشوهرم دهن لقه همه چیزو ب پدرومادرش میگه
و خیلی بچه ننه ست وابسته ب مامانشه با حرف اون زندگی میکنه
کاراو رفتارای لوس و بد داره من تووو دوران عقدم میخواستم جدا شم از حرف مردم ترسیدم گفتم درست میشه تغییر میکنه ولی فایده نداره
اون28سال اینجوری زندگی کرده نمیتونه تغییر کنه
باباش از سرتاپامو ایراد میگیره بهم دستور میده
مامانش تیکه میندازه بین منو شوهرمم مدام دعوا میندازه
خواهرشوهرامم کپیه مادرشونن منو کلا برده میدونن که باید با خواست اونا زندگی کنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
46 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
