کات کن با پدرت
من جات بودم کلارابطموباپدرم قط میکردم،اگه واقعاتورودوست داره شوهرت هرجورباشه بایدبخاطرتوتحمل کنه نه الکی بهش گیربده
ارتباطتو کم کن
زندگیت ک مهمتره،ارتباطتو کم تر کن
اهمیت نده وقتی مشکل از باباته یسری بهش بگو بابا جون برا زندگیم دل نسوزون دیابتت میره بالا و همش بگو شوهرم میگه چ پدر زن خوبی نصیبم شده از شوهرت تعریف کن مخصوصا نسبت ب بابات
هرکسی اخلاقی داره واینوبدون تونمیتونی کسی روعوض کنی پس باهاشونم نجنگ فقط صبوری به خرج بده حرص نخور ورابطتوکم کن اگه دیربه دیربری دلشونم تنگ میشه کمتربهتون گیرمیدن
توام مثل داداشت قطع رابطه کن
خلاصه ما با بدبختی ازدواج کردیم.... حالا هم که اومدم سر خونه زندگی خودم بخدا هیجی کم ندارم هرچی دلم بخواد میخرم هرچی دلم بخواد سریع برام فراهم میشه یه عروسی برام گرفت شوهرم که دهن همه باز مونده بود بخدا. اینا رو میگم که بدونید کن از هیچ نذر کم و کسری ندارم. ولی پدرم شده بلای جون من. چند وقت پیش داداشم دعوتمون کرد شام رفتیم دیدم بابامینا هم اونجان به زنداداشم که مثل خواهر نداشتمه گفتم کاش ما رو با هم دعوا نمی‌کردین.
از لحظه ورود بابام شروع کرد جوری به شوهرم نگاه کرد که انگار داره به قاتل باباش نگاه میکنه انقد متلک انداخت ولی بخدا شوهرم هیچی نمیگف سرشو انداخته پایین جیگرم داشت کباب میشد. شوهرم گفت زهرا جان گوشی من دست توعه لازم دارم. منم گوشیشو دادم یهو بابام گفت خر نفهم! به شوهر من گفت خر نفهم!!
چرااا چون فقطططط بهم گفته بود زهرا جان بخدا قلبم رو هزار میزد نزدیک بود پس بیفتم شوهرم قرمز شد صورتش گفت حاج آقا با تلوزیون بودی؟ بابام جوری نگاه کرد که یعنی با تو بودم بدبخت
شوهرم پیش من پیش داداشم مامانم زنداداشم خورد شد شخصیتش بخدا بازم هیجی نگفت فقط به من اسمس داد پاشو بریم. کاش میمردم انقد خجالت زده نمیشدم.
چرا رابطتو قطع نمیکنی؟
