شب همگی بخیر
دوهفته دیگه عروسی دعوت هستیم
من تا یک سال پیش خیلی با مادر داماد صمیمی بودم یعنی مثل خواهر ایشون فامیل درجه دو میشن روزی که خواستم ازدواج کنم حلقه ام رو نفر اولی بودن که دیدن تمام بچگی و نوجوانی داماد من هفته ای یکی دوبار میبردمش بیرون دور دور مثل خواهرزاده نداشته ام دوستش داشتم می رفتم مدرسه دنبالش ...
پارسال مامانش زنگ زد که میخوان براش نامزد کنن و اگر شرایط بود خیلی دوست داشتن من هم بودن خلاصه رفتن بله برون و تو گروه خانوادگی عکس گذاشتن و خیلی ها استوری گذاشتن من هم عکس عروس داماد رو با مامانم گذاشتم و آرزوی خوشبختی کردم که یک دفعه یکی ازفامیلها پیام داد استوریت رو بردار مادر داماد گفته فلانی چرا گذاشته منم برداشتم چند روز بعد براش یک پست گذاشتم که باز زنگ زده بود مامانم که چرا نوشته میدونستم نامزدیشه فامیل ناراحت شدن و...
خلاصه موند تاعید رفتم خونه شون عید دیدنی گفتم عقدشون کی هست گفت معلوم نیست و فعلا برنامه ای نیست... دقیق پنج روز بعد عکسهای عقدشون رو باز همه گذاشتن .....
اینم بگم من تو این شهر تنها هستم و اینا میان اینجا میرن خونه یکی از فامیل ها و حتی یک زنگ به من نمیزنن بیان سراغم پدرم مریضی سخت داره میدونن کسی نیست بیاد خونه ام تو غربت
حالا الان عروسیشونه دعوت کردن و من احتمالا تو اون بازه زمانی برم اونجا ولی دوست ندارم با این بی احترامی ها عروسی برم دنبال یک بهونه قشنگم کسی هست چیزی به ذهنش برسه بگم ؟! اینم بگم همسرم نیست اون زمان عروسی خارج از شهره و هوا وحشتناک سرده اونجا و...
نمیتونم رفتنم رو پنهون کنم چون کسایی هستن به گوششون برسونن ....