واي وقتي تنها ميشم هي مهربونياش فداكارياش مياد تو ذهنم
حس ميكنم الانه ك بميرم براش
از خدا فقط اونو ميخوام ك تا پيريم همينجور كنارم باشه
اون قهرمان زندگي منه
و منو از تاريك ترين سياهچاله ها نجات داده و هميشه محكم دستمو گرفته
هميشه كمكم كرده
از جونش برام مايه گذاشته
وقتي دوست بوديم( از دبيرستان ك همسايه بوديم تا دوران دانشگاه دوست بوديم) تو زمستون ميومد پشت دره اتاقم تو ماشين ميخوابيد با اين ك خونمون كسي جز من نبود
وقتي جدا شديمو اون نامزد كرد منم ازدواج كردم
از نامزدش جدا شدو
وقتي شنيد دارم منم طلاق ميگيرم منو پيدا كرد منم الكي بهش گفتم حاملم بي خيال من شو
ولي گفت نوكره بچتم هستم
اون دوران خيلي عذاب ميكشيدم و بعد از طلاقم تا يك سال از ناراحتي فقط دادو دعوا سرش ميكردمو ميگفتم من اون دختري ك تو ميشناختي نيستم من ديگه افسردم من خودمم دوست ندارم
ميگفت عيب نداره درست ميشه تو فقط دست منو بگير( حتي تو اون دورانم پيشنهاده رابطه ب من نداد ميگفت ميخوام بدوني ارزش تو برام بشتر از چيزيه ك تصور ميكني)
يك سال حتي بدترين فحشارو از من شنيد ولي لبخند زد
انقدر مدارا كرد تا خوب شدم
و خانوادشو راضي كرد با ي دختره مطلقه ازدواج كنه
و خيلي چيزاي ديگه
خيلي اذيتش كردم خيلي