من با جاريم قهریم خودش باهام نمیجوشه درستم نمیدونم سر چی از بس مادرشوهرم بهم پیله کرده که به خاطر دو تا برادر و به خاطر این که شوهرت بچه داداشاشو ببینه کوتاه بیا من چند باری کوتاه اومدم اما اون باهام نمیحرفه همش کوچیک شدم
مثلا چند باری تا من و شوهرم وارد جمع شدیم ول کرده رفته روشو کرده اون ور
من رفتم بهش سلام کردم به زور ج داده یه بار به اصرار مادرشوهرم خونش رفتم یه کلمه باهام نحرفید.
یه بار فامیل نزدیکش فوت کرد با پدر مادرم رفتیم واسه تسلیت اما اون واسه مادر بزرگ من اومد که انگار به زور اومده بود و محل بهم نذاشت.
واسه بچش کادو خریدم دیگه من تلاشمو کردم.
مادرشوهرم میگه تو کوچیکتری اون بزرگتره به اونم گفتم اما کوتاه نمیاد گفته باید با شوهرش بیان خونمون مادرشوهرم گفته خب وقتی میاد خونه ما تو هم بیا اینجا قبول نکرده و بعدم مادرشوهرم گفته خب یه بار اومد اما تو تحویلش نگرفتی
حالا مادرشوهرم بهم پیله کرده که تو بیا یه جعبه شیرینی بگیر بریم خونش. (هی خدا آخه چقدر خودمو کوچیک کنم واسه کار نکرده چرا عذرخواهی کنم انگار خانوم از دماغ فیل افتاده که هر چی اون میگه بشه)
منم عمرا این کارو نمیکنم دیگه کوچیک شدن بشه به شوهرم گفتم تو به مامانت بگو بهم نگه اونم که رودرواسی داره با خانوادش حرف نمیتونه بزنه.