بچه ها سلام..دیشب مراسم حنابندون خواهر شوهرم بود یک سال از من بزرگتره.. البته ازدواج دومش..۳۱سالشه..از اول به همه اخم کرده بود و بی حوصله نشسته بود..حرفم نمیزد..مخصوصا رفتارش با من خیلی بد بود..با اینکه با این شوهرش چهار ساله دوست بودن و ازدواج از روی عشق بوده..پسره هم وضعش توپ...فقط با فامیلای دوماد خوب رفتار میکرد..به من خیییلی بی احترامی کرد..رفتم توی اتاقش لباس عوض کنم چنان اخمی به من کرد که تنم لرزید و بعدش اومد دره اتاقشو قفل کرد.. اومدم بیرون و رفتم توی آشپزخونه لباسمو عوض کردم..عروسیش واقعا دلم نیست برم..اصلا کشش رفتن ندارم دلم به معنای واقعی شکسته..خدا اینجور ادما رو لعنت کنه که حال ادمو بهم میزنن ..اصلا هر کار میکنم نمیتونم خودمو متقاعد کنم برم..بعضی آدما انقد بدن که آدم دلش نمیخواد حتی ثانیه ای در کنارشون باشه..دلم خیییلی شکستهههههه