مگه اون نمیدونست ولی گذاشت من بمیرم تازه اون ادعای خیلی چیزاشم میشد سعی کن دوسش نداشته باشی فقط بدیاشو یادت بیاد این که چیکارا میتونه بکنه این که میتونی به خاطر این قضیه خداینکرده بمیری شاید باورت نشه من یه شب انقدر گریه کردم مرگو به چشم خودم دیدم خوابیدم تو خواب داشتم میمردم داشتم به سمت مرگ میرفتم قشنگ روحم آزاد شده بود دیگه اونو یادم نمیومد دیگه غم و قصه ای نبود ولی برم گردوندن حواست باشه به عنوان یه دوست خواهر یا هر چیز دیگه زندگیتو حروم نکن من زندگیمو حروم کردم اتفاقاتی که برام پیش اومدو برای دکتر روانشناسم تعریف میکردم بعد دوسال و نیم سه سال دکتره گریه میکرد میگفت چرا زود تر نیومدی میگعتم میترسیدم بهم بگی فراموشش کن